گفتار یکم : چشم و رو
وقتى چشمى به چشم دیگر مى افتد ، تجلّى حیاء کاملاً محسوس است. و اگر بعضى روایات وجه یا دو چشم انسان را موضع و جایگاه حیاء بیان کرده است ، مراد همین جلوه گاه و محل ظهور است.
«از جناب ابن عباس ، شاگرد مکتب ائمه نقل شده است که : خداوند متعال به حضرت داود وحى فرمود که از فرزند خود سلیمان درباره چهارده امر سؤال کن ؛ اگر آنها را پاسخ گفت ، وى را مورث علم و نبوت قرار بده.
حضرت داود هم از پسر خود خواست تا به این سؤ الات پاسخ دهد :
1- جایگاه عقل در شما کجاست ؟ حضرت سلیمان عرض کرد : مغز
2- فرمود : محل حیاء ؟ عرض کرد : دو چشم
3- محل دریافت باطل ؟ دو گوش
4- دریچه خطا و گناه ؟ زبان
5- مسیر باد و تنفس ؟ دو سوراخ بینى
6- جایگه ادبت و بیان ؟ دو کلیه
7- دروازه غلظت و درشتى ؟ کبد
8- مخزن باد ؟ ریه
9- جایگاه شادى ؟ طحال
10- وسیله کسب و گرفتن ؟ دو دست
11- وسیله راست بودن ؟ دو پا.
12- دریچه و دروازه شهوت ؟ فرج و عورت
13- جایگه نسل آینده ؟ صلب (استخوان پشت)
14- جایگاه علم و فهم و حکمت ؟ قلب
و بعد فرمود : قلب اگر نیکو و درست باشد تمام این مواضع شایسته مى شود و اگر قلب تباه و فاسد شد ، آنها هم خراب و نابود مى گردد.»
5- عن الامام الباقر :
«براى نیاز و خواهش خود ، روز بدنبال آن بروید چون خداوند حیاء را در چشم قرار داده است و براى زناشوئى ، شب به آن اقدام کنید ، چون خداوند شب را وقت آرامش و سکونت قرار داده است.»
حضرت امام باقر به میسر فرمودند :
«اى میسر! اگر حاجت و نیازى داشتى شب به دنبال آن نرو ؛ روز برو که هوا روشن است ، چون حیاء و شرم در چهره تجلّى دارد.»
چشم محل نمایش بسیارى از ویژگی هاى روحى و اخلاقى انسان است و در این میان بازتابش نسبت به شرم ، از همه آشکارتر است. در وقت اعمال حیاء ، چشم همانند آیینه ، این صفت از سیماى اخلاقى آدمى را تصویر مى کند.
ز شرم چشم او در چشمه آب
همین لرزید چون در چشمه مهتاب (31)
در ادبیات فارسى هم این رابطه و نسبت در ترکیب هاى متعددى دیده مى شود : شوخ چشم ، چشم دریده ، چشم بى آب ، چشم زال ، چشم سپید ، دیده سخت. که همه کنایه از بى حیائى ، بى شرمى و گستاخى است.
شوخ چشمى زیان ایمان است
شرم دیده زبان ایمان است (32)
چهره و روى انسان ، بر اثر چشم و بسیارى از قواى اصلى و ادراکى که به همراه دارد ، جلوه گاه ویژگی هاى شخصیتى و ذاتى اوست.7- عن على بن موسى الرضا عن ابیه عن ابائه عن على بن ابى طالب : قال رسول اللّه : اطلبوا الخسر عند حسان الوجوه فان فعالهم اجراى ان تکون حسنا. (عیون اخبار الرضا: 79/2)
«از حضرت امام رضا - تا پیامبر اکرم - نقل شده است که : خیر را در نزد خوبرویان جستجو کنید، چون کردار آنها سزاوارتر است که نیکو باشد.»
8- عن رسول اللّه : اطلبوا الخیرات عند حسان الوجوه (الاختصاص : ص 233)
«خیر و خوبى ها را در نزد نیکورویان بخواهید.»
درون حسن روى نیکوان چیست
نه آن حسن است تنها گو که آن چیست
و از این جهت ، وجه و روى انسان از اهمیّت و حرمت ویژه اى برخوردار است.
9- عن امیر المؤمنین : «هر کس از روى مردان پروا نداشته باشد ، از خداوند سبحان هم پرهیز و تقوى ندارد.»
اینکه در دو روایت روایت پنجم و ششم توصیه شد که روز بدنبال نیازها و مطالبات خود بروید ، به جهت همین ویژگى است . در ادبیات فارسى نیز این تعبیر آمده است : "رو هست از زور بدتر" و هم این عبارت اخلاقى بکار رفته است : "دور از رو" (33) این جمله را براى مراعات ادب با مخاطب ، هنگامى استعمال مى کنند که بخواهند کلمه رکیکى به زبان آورند.
قرآن مجید نیز بعضى از پیامبران را با عنوان "وجیه " ستوده است :
- اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فى الدنیا و الاخره (سوره آل عمران 45)
- و کان (حضرت موسى) عند الله وجیها سوره احزاب 69)
و به جهت همین ارتباط صورت باطن با روى ظاهر ، کسى را به عنوان بهترین دیندار معرفى مى کند که "وجه " خود را براى خداوند متعال تسلیم کرده باشد : و من احسن دینا ممن اسلم وجهه للّه (سوره نساء 125)
چنانکه در آیات متعددى از سعادت یا شقاوت نهاى انسان به "رو سفیدى" و "ور سیاهى" تعبیر شده است :
یوم تبیض وجوه و تسود وجوه (سوره آل عمران 106)
و نیز در نحوه حشر آخرت مى فرماید : ما انسانها را بر همان صورتهایشان در روز قیامت برانگیخته مى کنیم :
و نحشرهم یوم القیامه على وجوههم (سوره اسراء 97)
پاکى عرض ز رخسار عیان مى گردد
محضر از چهره خود عصمت مریم دارد
دیوان صائب تبریزى : 636/1، غزل 1499
همچنین در زبان فارسى و نیز عربى از "عرض" که در برگیرنده شرف ، جاه ، اعتبار، عزت ، قدر، حرمت و ناموس - به معناى سّر و راز پنهان - است ، به آب روى (ما الوجه) تعبیر مى شود :
آب رو مى رود اى ابر خطا پوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
دیوان حافظ ، ص 293، غزل 366
«از پیامبر اکرم نقل شده است که برادرم حضرت عیسى از شهرى گذشت که در آن مرد و زنى با هم داد و فریاد مى کردند. فرمود: چه شده است ؟ مرد گفت : اى پیامبر خدا! این زن من است ، هیچ بدى هم ندارد و زن شایسته اى است ، ولى دوست دارم از او جدا شوم.
حضرت فرمود : بهر صورت علت ان را به من بگو. مرد گفت : این زن بدون آن که سن زیادى داشته باشد ، صورتش کهنه و درهم و بى نشاط است. حضرت به آن زن فرمود : آیا دوست دارى شادابى و طراوت به چهره ات برگردد و صورتت تازه و نو شود ؟
زن عرض کرد : بلى. حضرت به او فرمود : هر وقت غذا تناول مى کنى پر مخور ، چون وقتى غذا از حد سینه افزون شد و بیشتر از اندازه اش انباشته گرید آب رو را مى برد. زن از آن به بعد این برنامه را رعایت کرد و تازگى و شادابى به چهره اش بازگشت.»
در این بخش ابتدا ریشه لغوى "حیاء" در زبان عربى مورد بررسى قرار مى گیرد ؛ سپس در اصطلاح ، تعریف جامعى را براى آن جستجو کرده و بعد به شرح بعضى از ویژگی هاى حیاء مى پردازیم :
فصل اول : لغت حیاء
در فارسى به آن "شرم" و " آزرم " گویند و نفى آن را با پیشوند "بى" بیان مى کنند.
و در عربى "حیاء" گفته مى شود و مقابل آن "وقاحت" است.
حیاء در لغت ، مصدر "حیى" است. این فارس مى گوید : از ماده " ح ى ى " دو معنا گرفته شده است ، یکى "حیاة " است که مقابل موت است و دیگرى "حیاء" است که مخالف وقاحت است. (معجم مقاییس اللغة ، ذیل ماده حى. و نیز اکثر لغویین اصل آن دو معنا را همین ماده مى دانند لکن خلیل بن احمد درکتاب العین ، ذیل ماده فوق ، ریشه این دو معنا را "ح ى و" گرفته است.)
برخى سعى نموده اند این دو معنا را بهم برگردانند. در این جا به بعضى از وجوهى که براى ربط بین این دو معنا گفته شده است و بعضاً برخلاف هم مى باشد ، اشاره مى کنیم :
الف) الحیاء مشتق من الحیاة ؛ و من ذلک ایضا : الحیاء للمطر ؛ لکنه مقصور و على حسب حیاة القلب یکون فیه قوه خلق الحیاء و قله الحیاء من موت القلب و الروح. فکلما کان القلب احیا کان الحیاء اتم. (1)
ب) الحیاء - هنا- بالمد ، و اما بالقصر فهو بمعنى المطر و کلاهما ماخوذ من الحیاة ، لان احدهما فیه حیاة الارض و الاخر فیه حیاة القلب. (2)
ج) اشتقاقه من الحیاة ؛ یقال : "حیى الرجل" کما یقال : "نسى وحشى و شظى الفرس" اذا اعتلت هذه العضا. جعل الحیى لما یعتریه من النکسار و التغیر ؛ منتکس القوه ، منقص الحیاه کما قالوا : "هلک فلان حیاء من کذ" و "مات حیاء" (3)
د) اما الستحیاء ، فمرجعه الى حفظ النفس عن الضعف النقص ، و البعد عن العیب و الشین و ما یسوه و طلب السلامه و مطلق الحیاة ص (4)
ه) اصل الاستحا من الحیاة. و استحیا الرجل من قوه الحیاه فیه ، لشده علمه بمواقع العیب. فالحیا من قوه الحس و لطفه و قوه الحیاه (5)
در زبان عربى حیا بر این وزن ها استعمال مى شود :
"حیى" ، "حای" ، "احیى" ، "استحیا" ؛ لکن بیشتر از باب استفعال است و به دو زبان هم وارد شده است : یکى به لغت تمیم ، که با یک "ی" است : استحى الرجل و یستحى و دیگرى لغت حجاز که با دو "ی" است : استحیى الرجل و یستحیى و در قرآن کریم هم به همین لغت دوم آمده است. (6)
و نیز در معناى فاعلى با این وزن به کار رفته است : "حى" ، "مستحى" ، "مستح" ، "رجل حیى و حئى" و "امراه حییه".
همانطور که با اشاره گذشت ، لغت حیا در معناى مورد نظر ، همیشه ممدود نوشته و خوانده مى شود و قصر آن : "حی" غلط است. (7) گر چه در فارسى گاهى به قصر نیز استعمال شده است. (8)
فصل دوم : تعریف حیاء
گفتار یکم : برداشت هاى متفاوت از حیاء
شرم و حیاء را در کتب گوناگونى مثل لغت ، اخلاق ، سیره ، حدیث و تفسیر تعریف کرده اند. براى بدست آوردن تعریفى دقیق و سپس تامل در ویژگی ها و حقیقت آن ، ابتدا به بعضى از تعریف ها و توضیحاتى که در این باره گفته شده است نظر مى کنیم :
الف) انقباض و انزوا ، احتشام ، بازگشت و توبه ، خجالت ، کم رویى ، رودروایستی (9)
ب) حیرت و وحشتى که در آدمى پیدا مى شود ، از آگاه شدن دیگرى بر عیب یا نقص او (10)
ج ) مهارت در نگهدارى خویشتن در اجتماع به صورت شایسته و متواضع و خوددار و متحمل (11)
د) حیا انحصار نفس است از خوف صدور و قبایح از او و تا ندر طینت او شعور به رذیلت نقصان و فضیلت کمال و وجوب هرب از آن و طلب این مرکوز نباشد این معنا در او پیدا نگردد. (12)
ه) انقباض النفس عن القبایح و ترکه لذلک (13)
و) الانقباض عن الشى و الامتناع منه خوفا من موافعه القبیح (14)
ز) هو خوف الانسان من تفصیر یقع به عند من هو افضل منه ؛ فى شى او فى کل شى (15)
ح) هو الانفباض و الانزوا عن القبیح ، مخافه الذم (16)
ط) ملکه للنفس ، توجب انقباضها عن القبیح و انزجارها عن خلاف الاداب ، خوفا من اللوم (17)
ى) هو امتناع من الفعل ، مخافه ان یعاب علیه ؛ مع الفکر فى وجدان ما لایسلم به من العیب ، فلا یجده (18)
ک) تغیر و انکسار یعترى الانسان من خوف ما یعاب به و قال الجرجانى : هو انقباض النقس من شى و ترکه حذرا عن اللوم فیه و قال المناوى : انقباض النفس عم عاده انبساطها فى ظاهر البدن ، لمواجهه ما تراه نقصا، حیث یتعذر علیها الفرار بالبدن (19)
ل) هو انقباض النفس عما لا یلائم خطه الشرف ، من الناحیه الدینیه او الانسانیه (20)
م) ان الحیاء انفعال النفس و تالمها من النقص و القبیح بالغریزه الفضلى ، غریزه حب الکمال ، فهو کمال لها ، خلافا لاولى الوقاحه الذین یعدونه ضعفا و نقصا (21)
ن) خلق یبعث على تجنب القبیح و یحیض على ارتکاب الحسن و یمنع من التقصیر فى حق ذوى الحق (22)
س) هو انحصار النفس خوف اتیان القبائح و الحذر من الذم و السب الصادق (23)(24)ادامه مطلب...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ